امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امیرحسین

کوچولوی ناز خوش اومدی.............

روز دوشنبه  ششم مهر 94/  ساعت12.30 بامداد امیرحسین خوشکلم پا به این دنیای زیبا گذاشت خدا ی خوبم ممنونم که یکی از فرشته های خوبت و برای ما فرستادی خدا جونم خودت همیشه یارو یاورش باش آمین.......... ...
9 مهر 1394

بدون عنوان

سلام پسر کوچولوی مامان مثل اینکه روزهای سخت  دیابت بارداری و استرساش بلاخره تموم شد رزیم سخت و دارو خیلی جفتمون اذیت کرد ولی خداروشکر تونیستیم تا یه جایی کنترلش کنیم این چند روز باقیمونده شمارش معکوس داره شروع میشه ما برای دیدنت لحظه شماری میکنیم   راستی یه زمزمه هایی از شرایط جدید کاری و جذب میادفرشته کوچولوی من برام خیلی خیلی دعاکن تا بعد 7 سال کار سخت بلاخره تعیین تکلیف بشیم امیدوارم پا قدمت برا من و همه همکارام مبارک باشه امین ...
9 شهريور 1394

دلنوشته

من يه مامانم ....... خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما......ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز بزرگ تر میشه حس خيلي خوبي دارم. چاق شدم و اندامم ديگه مثه قبل نيست.... خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي به سلامتی فرزندم فکر میکنم سیر میشم خيلي وقته....... خيلي وقته...... خيلي وقته........ همه ي اين خيلي وقته ها رابا يك لبخند كودكم عوض نميكنم دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند مادری را ...
29 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام پسر کوچولوی من ...امروز میخوام عکس گیفتهای نمایشگاه سیسمونی و اسباب بازی رو برات بزارم که چند روز پیش برگزار شد اما من ازست تخت و کمداش خوشم نیومد برا همین اونجا خرید نکردم میدونی من برای خرید وسایل سیسمونی یه کم وسواس دارم دلم میخواد بهترین چیزارو برات بگیرم خدا کنه خودتم خوشت بیاد اما اول   سرافونی  که از نمایشگاه تختی خریدم ا ما اینم عکس گیفتهای نمایشگاه سیسمونی ...
25 مرداد 1394

خدایا یاریم کن/ که تویی تنها یاری دهنده......

اصلا دلم نمیخواد از چیزای بد بنویسم اما شاید یه روزی خاطره شد روز 5 تیر یعنی چند روز پیش قرار بود یه کم خونه رو تمیز کنم چون بعد ظهرش مهمون داشتم اما همین که از خواب بیدار شدم  به خاطر اتفاقی که افتادمجبور شدم برم مرکز سونوگرافی اونجا خیلی شلوغ بود اما منشی نیم ساعت بعد منو فرستاد داخل یه کمی هم اونجا منتظر موندم اما خیلی ترسیده بود که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیفتاده باشه دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم  اما جواب سونوکه اماده شد یه کم جفت پایین بودو دکتر گفت احتمالا اتفاقی که افتاد به خاطر  همین جفت پایین بود فرداش جواب سونو رو بردم به دکتر فرجی نشون دادم ایشون فرمودن رانندگی و پیاده روی برام ممنوع و یه استراحت نیمه مطلق...
8 مرداد 1394

عید فطر امسال

سلام گل خوشبوی من ماه رمضون امسال هم تموم شد  و مثل همیشه بابا تموم روزاش روزه بود اما امسال عید فطر که 3 روز تعطیلی داشت حال من زیاد خوب نبود و سر درد داشتم که البته از عوارض این دوران روز شنبه برای جشن عید مامان جون اینا اومدن خونه ما تا بعد یک ماه روزه داری نهار رو با هم باشیم بهمون خیلی خوش گذشت و شب هم برای شام رفتیم هات پیتزا اما اونجا اینقدر شلوغ بود که اومدیم پیتزا مطهری و شام و اونجا خوردیم در اخر شب هم همه برای سلامتی شما دعا کردن  اما این چند روز شما خیلی آروم بودی و همین باعث میشد من نگرانت بشم اما از امروز صبح که بیدار شدم شکر خدا خوب بودی امیدوارم این 2 ماه باقیمونده هم به سلامتی بگذره تا من هم خیالم راحت بشه و روی ...
29 تير 1394

بدون عنوان

امروز 25 تیرماه یعنی روز سالگرد ازدواج من و بابابود من امروز یک کیک آلبالو خوشمزه پختم ورفتیم خونه مامان جون اینا و جشن گرفتیم من از با با و پدر جون هدیه گرفتم و خیلی بهمون خوش گذشت..........امیدوارم سالروز شروع زندکیمون درکنار شما صد ساله شه....هورا هورا... ...
25 تير 1394

7 ماهگی

سلام پسر عزیزم  28 هفتگیت مبارک فقط 2 ماه و چند روز دیگه بیشتر تا  دیدنت باقی نمونده من هر روز برای اون روز لحظه شماری میکنم   باید بدونی که برای ما خیلی عزیزی و من سختی این روزا رو به خاطروجود نازنینت روزای لذت بخش زندگیم میدونم گرمای هوا تو این فصل سال یه کم اذیت کننده است و استرسهای مخصوص این دوران هم که جای خودش داره از اینکه میترسم  و قت خواب یا موقع بیرون رفتن آسیبی بهت وارد نشه راستی قرار تو زمینه کاریم یه آزمون سخت از ما بگیرن برای تعیین وضعیت من روزا یه کم میخونم گاهی وقتام شبا اما اینقدر شرایط سخت کردن که نمیشه خیلی به نتیجه امیدوار بود اما بابا هی به من امید میده و میگه مطمعنم پا قدم شما برای ما برک...
24 تير 1394

بدون عنوان

جشن میلادت را به پرواز می روم در این خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای ما آبیست … سلام دردونه عزیزم هشتم  تیر تولدبابا بود ومن از طرف خودم و شما براش یه هدیه کوچیک گرفتم وارزو کردم که سال بعد عکسای تولدش در کنار شما بگیریم   ...
12 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد