امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

امیرحسین

دلنوشته

1394/5/29 22:50
نویسنده : mamy
271 بازدید
اشتراک گذاری

من يه مامانم....... خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما......ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز بزرگ تر میشه حس خيلي خوبي دارم. چاق شدم و اندامم ديگه مثه قبل نيست.... خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي به سلامتی فرزندم فکر میکنم سیر میشم خيلي وقته....... خيلي وقته...... خيلي وقته........

همه ي اين خيلي وقته ها رابا يك لبخند كودكم عوض نميكنم دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند مادری را دوست دارم …………. چون به بودنم معنا میدهد و یادم میدهد هزار بار بگویم ((جانم ))اما بازکم است برای شنیدن ((مادر ))از زبان امانت خدایم ...مادری را دوست دارم ……… هرچند در آیینه خودم را نمیبینم

آن زن خسته …. ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورد و باخنده از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم مادریم را خیلی دوست دارم ...مادريم را خيلي دوست دارم.....‏

پسندها (3)

نظرات (2)

آجی
5 شهریور 94 0:16
گیلدا
15 شهریور 94 22:03
منم لینکتون کردم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد