امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

امیرحسین

یلدا مبارک

    کوچولوی مامان امسا ل یلدا با وجود تو از همیشه   قشنگتر بود با اینکه خواب بودی با وجود تو به ما خیلی خوش گذشت اولین زمستون زندگیت سراسر شادی باشه برات ...
5 دی 1394

ختنه و 50 روزگی

پسر گل مامان شما درست 50 روزت بود که تصمیم گرفتیم دومادت کنیم عکس بالا مطب دکتر طرقی هستش که بابا و دایی  ومادر جون منتظر دکتر نشستن اینم بگم که من و بابا قبلش به خاطر اینکه سنت کم بود خیلی استرس داشتیم موقع ختنه ما رفتیم پایین و مادر جون و دایی پارسا پیش شما موندن . اما عزیز مامان شما به قطره خواب اور که قبلش با نسخه دکتر بهت داده بودم حساسیت داشتی و وقتی جراحی تموم شد چشمت و دست و پاهای نازت مثل ادمای بیهوش شده بود من خیلی ترسیده بودم بمیرم و دیگه تو اون شرایط نبینمت دکتر شهابی میگفتن به خاطر داروی بی حسی موضعی اما دکتر طرقی میگفت چند ساعتی داخل مطب بمونیم تا خیال همه مون راحت بشه بعد حدود یه ساعت بهت شیر دادم اما معده ت قبول ...
26 آذر 1394

یک ماهگی مبارک

پسر کوچولوی مامان از وقتی تو اومدی دنیای من خیلی خیلی قشنگ شده ما همه عاشقتیم و با اومدنت مارو غرق شادی کردی  ...
26 آذر 1394

کوچولوی ناز خوش اومدی.............

روز دوشنبه  ششم مهر 94/  ساعت12.30 بامداد امیرحسین خوشکلم پا به این دنیای زیبا گذاشت خدا ی خوبم ممنونم که یکی از فرشته های خوبت و برای ما فرستادی خدا جونم خودت همیشه یارو یاورش باش آمین.......... ...
9 مهر 1394

بدون عنوان

سلام پسر کوچولوی مامان مثل اینکه روزهای سخت  دیابت بارداری و استرساش بلاخره تموم شد رزیم سخت و دارو خیلی جفتمون اذیت کرد ولی خداروشکر تونیستیم تا یه جایی کنترلش کنیم این چند روز باقیمونده شمارش معکوس داره شروع میشه ما برای دیدنت لحظه شماری میکنیم   راستی یه زمزمه هایی از شرایط جدید کاری و جذب میادفرشته کوچولوی من برام خیلی خیلی دعاکن تا بعد 7 سال کار سخت بلاخره تعیین تکلیف بشیم امیدوارم پا قدمت برا من و همه همکارام مبارک باشه امین ...
9 شهريور 1394

دلنوشته

من يه مامانم ....... خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما......ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز بزرگ تر میشه حس خيلي خوبي دارم. چاق شدم و اندامم ديگه مثه قبل نيست.... خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي به سلامتی فرزندم فکر میکنم سیر میشم خيلي وقته....... خيلي وقته...... خيلي وقته........ همه ي اين خيلي وقته ها رابا يك لبخند كودكم عوض نميكنم دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند مادری را ...
29 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام پسر کوچولوی من ...امروز میخوام عکس گیفتهای نمایشگاه سیسمونی و اسباب بازی رو برات بزارم که چند روز پیش برگزار شد اما من ازست تخت و کمداش خوشم نیومد برا همین اونجا خرید نکردم میدونی من برای خرید وسایل سیسمونی یه کم وسواس دارم دلم میخواد بهترین چیزارو برات بگیرم خدا کنه خودتم خوشت بیاد اما اول   سرافونی  که از نمایشگاه تختی خریدم ا ما اینم عکس گیفتهای نمایشگاه سیسمونی ...
25 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد